زندگی نوشت:)
خیلی وقته که ننوشتم راستش اصلا نمیتونم هیچیو ثبت کنم چند وقتیه که بی حوصله ام یا همه چیز یادم میره یا میخوام یه حرفیو بزنم اشتباهی میگم![]()
چندوقتی هم هسش که همینکه عصبی میشم معده جانمان درد میگرد و صورتمان جوش میزند!!به این میگن پیری زود رس!
باشگاه خیلی خوبه میرم باشگاه کلی روحیم عوض میشه مخصوصا اینکه وقتی با نگاه متعجب دیگرا روبه رو میشم وقتی حرکات و اشتباه میرم و کلی تو دلم میخندم و با اعتماد به نفس بیشتری ادامه میدم
پنجشنبه بعد از باشگاه با نیکی ر فتم بیرون یکم خرید داشتم بعدشم اومدم خونه و همین که دوش گرفتم پدر جان گفتن بریم خونه ی مادر بزرگ منم خسته و کوفته حاضر شدم اومدیم خونه دیدم حالم بده و دارم میمیرم من وقتی معده درد و حالت تهوه میگریم اشکمم در میاد حالا هرکی منو میدید فکر میکرد شکست عشقی خوردم
جمعه هم که نیکی اینا اومدن و نیکی جانما با حلوا سوپرایزمان کرد بسی خشمزه بود بهش میگم نیکی حلوای منو تو درست کن!
یکم گپ زدیم تا شب!!!!بعد شام رفتیم بیرون و مسخره بازی و رانندگی خرکی!
بعدشم اومدیم خونه خاستیم اتاق بخوابیم که نیکی گفت بری توحال رفتیم زیر کولر و جامونو پهن کردیم نمیدونم چیشد یهویی شروع کردیم به پررو بازی وانقدر چرت و پرت گفتیم که من یهویی حس کردم داغ شدم رفتم یکی دولیوان ابمیوه سرد سر کشیدم وای هنوزم یادم میاد خندم میگیره
صبح هم که پاشدیم و باقالی پوست کندییم:|
افطاری هم مهمون داشتیم کلا منو نیکی حضور چندانی نداشتیم
دیروزم که باشگاه عالیبود اما کلاس عربی!!!
یه دبیر فوق العاده که کلی حرف کنکور زد و میگفت در هفته باید80ساعت درس خوند!
مگه داریم؟مگه میشه؟
ولی خب دیگه کم کم داریم نزدیک مشیم
تصمیم دارم تابستون حسسابی استراحت کنم و از مهر باامید خدا شروع کنیم
دلم یه مسافرت میخاد مشهدی جایی
ماه رمضون تموم شه خداکنه بشه بریم کرج دلم برا هانیه تنگ شده
دیگر اینکه صبح دقیقا ساعت8:6با دل درده یا معده درد نمیدونم پاشدم و تا9:18دقیقه باهمون درد بیدار بودم و باهمون درد خوابیدم امیدوارم امروز بشه برم دکتر چون دیگه خسته شدم!![]()
حرفی نیست...
من دیروز اگه باختم فردا برندم
ا